دانلود رمان گذشته نگذشته
دانلود رمان گذشته نگذشته
قسمتی از داستان :
باید تمام دغدغههایت را کنار بگذاری تا بتوانی خوب لذت ببری.
باید فراموش کنی که چه کسی هستی یا چقدر در زندگیت مشکل داری.
باید فقط به لحظه توجه کنی و به آدمهایی که مثل خودت آمدهاند تا فراموش کنند.
کسانی که شاید خیلی بدتر از تو باشند؛ اما این بدیها را بین خندههای بلندشان سر کوب میکنند.
***
یه اقیانوس آبی توی عمق چشمهاته، یه ریتم شادی توی پیانوی صداته.
تو رویاهام میبینم که موهام رو میبوسی، همه دنیام تو میشی توی عکس خصوصی.
بذار طوفان بگیره ما کم خطر نکردیم، بیا دنیا رو با یه قایق بگردیم.
یکم مرزهای بین من رو دستهات رو کم کن من رو بغل بگیر رو از این طوفان ردم کن.
من رو تو با یه دوریبین یکم بارون یه دریا، بیا بریم از اینجا تا انتهای دنیا.
بیا جوری بریم که جهان تنها بمونه.
قدمهامون به یاد خیابونها بمونه، یه آهنگ قدیمی یه حس خوب و مبهم تو خواب بچگیها
من این لحظه رو دیدم.
آهنگ قطع شده بود، منم از هپروتم پریدم بیرون. چشمهام رو آروم باز کردم با دیدن چهرهی خستهی مامان جا خوردم.
کی اومد تو اتاقم، متوجه نشدم!
– همینجوری زل زدی به من دختر، از کِیه دارم صدات میکنم، فکر کردم واسه صدای زیادشه که نمیشنوی (اشارهای به لپ تاپم کرد) ولی دیدم نه خانوم کلا تو این دنیا سیر نمیکنه!
آب دهنم رو با زور پایین دادم، فکر کنم گلوم خشک شده و در همین حال به چهرهی خستهی مامان لبخند بیجونی زدم.
– مهرنوش خل شدی مادر؟